امروز دیدن خیلی چیز ها به حیران ارامش داد
مثل :
اسمان پر پرنده
نقاشی های خواهرش
لبخند های برادرش
مهربانی های پدرش
حتی غر زدن های مادرش
راستی امروز باران امد : دیدن باران هم به او ارامش داد
خیره شدن به اسمان ابری را دوست داشت
اما
بعضی وقتها بعضی چیز ها بعضی کارها میشود یک بهانه
بهانه ای برای به یاد اوردن یک خاطره
اما امروز ان خاطره ها هم به او ارامش میداد
فریاد : (فکر کردن به بعضی ها لبخند روی لب ها می اورد دوست دارم
ان لبخد ها را و دوست دارم ان بعضی هارا)
.
دیروز
گرفته بود دلم به حیاط رفتم
روی صندلی نشستم و خود را از ان اویزان کردم
نگریستم
به همه چیز
نوعی دیگر
مثل همیشه به ارامی در خاطره هایم گم شدم
یادت می اید روزی را که از درخت اویزان شدی
ان اندازه جالب بود که دوست داشتی ساعت ها همان گونه بمانی
راستی ان هنگام که به من خیره شده بودی را یادت است
یادت است گفتی میشود همه چیز را همان گونه که هستند دید
مرا چگونه نگریستی
در من چه دیدی
چرا دمی سخن نمیگویی.....
فریاد : (ادم ها خودشون رو توی عصبانیت ، بد جور نشون میدن
اگر میخوایی کسی رو بشناسی عصبانیش کن ، حرف دلش رو اون موقع میزنه)
(حیران)
اینم خوبه
اره