-
هوممم
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1391 14:43
هنوز هم سیاهی دلم از سپیدی دنیایتان پاک تر است
-
...
شنبه 14 بهمنماه سال 1391 19:09
آسمان هست من هستم مثل یک پرستوی مهاجر با حسی غریب اما نه برای او و نه برای هیچکس در کنار این مردم شاید حضور صدایی نتواند نگاههایی چنین سنگین را جا به جا کند شاید برای باور وجودم اثباتی لازم باشد اما من وجود دارم برای تنهایی دیوارهای اتاق برای انتظار قلبهای بدون عکس برای ترک خوردگی روح باغچه من هستم با قلبی شکسته اما...
-
زندگی هی
شنبه 14 بهمنماه سال 1391 19:08
ﺣــــﻮﺍﺳﺖ ﺑـﮧ ﺩﻟﺘــ ﺑﺎﺷﺪ . . . ﺁﻥ ﺭﺍ ﻫـ ــﺮ ﺟﺎﯾـﮯ ﻧﮕــﺬﺍﺭ ! ﺍﯾــﻦ ﺭﻭﺯﻫــﺎ ﺩﻝ ﺭﺍ ﻣﯿــ ﺪﺯﺩﻧﺪ . . . ﺑــﻌﺪ ڪﮧ ﺑﮧ ﺩﺭﺩﺷـــﺎﻥ ﻧـﺨــﻮﺭﺩ ﺟـﺎﯼ ﺻـــﻨﺪﻭﻕ ﭘـﺴﺘـــ ﺁﻧــ ــﺮﺍ ﺩﺭ ﺳﻄﻞ ﺁﺷـــﻐﺎﻝ ﻣﮯ ﺍَﻧﺪﺍﺯﻧﺪ ! ﻭ ﺗــﻮ ﺧﻮﺑــ ﻣـﯿﺪﺍﻧﮯ ﺩﻟﮯ ﮐﻪ ﺍَﻟﻤﺜﻨﮯ ﺷﺪ! ﺩﯾــﮕﺮ ﺩِﻟــــ ﻧﻤـﯿ ﺸﻮﺩ ...
-
برای علی
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 18:21
علی دلم برات تنگ شده با این که دیروز رفتی
-
با تو هستم
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 18:20
چون میدونم قراره وسط راه ولم کنی ترجیح میدم همین اول راه خودم خودمو ول کنم تا بعدا نیازی به نخ سوزن نداشته باشم ( با تو بودم ... )
-
هی
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 13:53
مـــــــا، نســـــلی هستیم کــــه، بهـــــــترین حــــــــرفهــــــای زندگــــــیمان را نگفتیـــــم… تایــــــپ کردیـــــــــم
-
...
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1391 17:42
زنگ آیفون رو زدم.با تاخیر جواب داد: + کیه؟ منم + بیا تو! من تو اتاق خوابم.دستم بنده! آخرین کام سیگارم را گرفتم.ته سیگار را انداختم و رفتم تو...! آروم ، آروم داشت برف می بارید.حیاط رو که رد کردم رسیدم به دالان خونه! مثل همیشه با زحمت زیاد کفشام رو در آوردم و وارد شدم... تا وارد راهرو شدم ، چشمم به مانتوی قرمز رنگش...
-
بی دلیل
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1391 10:40
امروز دیدن خیلی چیز ها به حیران ارامش داد مثل : اسمان پر پرنده نقاشی های خواهرش لبخند های برادرش مهربانی های پدرش حتی غر زدن های مادرش راستی امروز باران امد : دیدن باران هم به او ارامش داد خیره شدن به اسمان ابری را دوست داشت اما بعضی وقتها بعضی چیز ها بعضی کارها میشود یک بهانه بهانه ای برای به یاد اوردن یک خاطره اما...